فونیکس - هدر اخبار
کد مطلب: ۲۲۴۴۸۱

نظریه‌های پایان تاریخ: نبرد تمدن‌ها یا حکمرانی لیبرال دموکرات‌ها

نظریه‌های پایان تاریخ: نبرد تمدن‌ها یا حکمرانی لیبرال دموکرات‌ها

آیا تاریخ به پایان می‌رسد و یا اینکه بی‌انتها است؟ درنهایت چه نظامی، چه طبقه‌ای و چه گروهی پیروز میدان می‌شوند و تاریخ را از آن خود می‌کنند؟ سال‌ها است که اندیشمندان و فیلسوفان بسیاری به دنبال پاسخ به این سوالات هستند. اقتصاددانان نیز با توجه به تفاوت نظام‌های اقتصادی پاسخ‌های متفاوتی به این سوالات

آیا تاریخ به پایان می‌رسد و یا اینکه بی‌انتها است؟ درنهایت چه نظامی، چه طبقه‌ای و چه گروهی پیروز میدان می‌شوند و تاریخ را از آن خود می‌کنند؟ سال‌ها است که اندیشمندان و فیلسوفان بسیاری به دنبال پاسخ به این سوالات هستند. اقتصاددانان نیز با توجه به تفاوت نظام‌های اقتصادی پاسخ‌های متفاوتی به این سوالات داده‌اند. پیش‌بینی آینده به‌خودی‌خود کار دشواری است و اینکه بخواهیم پایان تاریخ را پیش‌بینی کنیم، تقریبا غیرممکن به نظر می‌آید اما افرادی بوده‌اند که آینده را پیش‌بینی کرده‌اند.

مارکس از اقتصاددانانی بود که سعی در ترسیم تاریخ و شاید پایان آن داشت. مارکس با الهام‌گرفتن از فیلسوف آلمانی هگل نظریه‌ای در این زمینه ارائه داد. طبق فلسفه ماتریالیسم مارکس تضادهای طبقاتی است که باعث تکامل تاریخ و انقلاب‌ها می‌شود. انتهای این انقلاب‌ها و تحولات، جامعه‌ای بی‌طبقه است که این وضعیت به عبارتی پایان تاریخ به‌حساب می‌آید. طبق نظر مارکس حالت بی‌طبقه پایدار است و برای همیشه باقی می‌ماند. مارکس اتوپیای خود از پایان تاریخ را کمونیسم نامید و معتقد بود که تاریخ با همین وضعیت یعنی جامعه بی‌طبقه کمونیستی به پایان خود می‌رسد.

فوکویاما و نظریه پایان تاریخ

نظریه پایان تاریخ توسط فرانسیس فوکویاما فیلسوف و متخصص اقتصاد سیاسی ژاپنی‌تبار، نخستین بار در سال 1989 در مقاله‌ای مطرح شد و بعدتر در سال 1992 در کتاب پایان تاریخ و انسان واپسین (The End of History and the Last Man) فوکویاما این نظریه را بسط داد و تکمیل کرد. او نظریه خود را زمانی ارائه داد که جهان نظاره‌گر فروپاشی شوروی سابق و به‌طورکلی بلوک شرق بود. نظریه فوکویاما از نظریه پایان تاریخ مارکس الهام گرفته شده بود اما نتیجه آن کاملا با آنچه مارکس بیان کرد، در تعارض بود. فوکویاما معتقد بود؛ فروپاشی کمونیسم به معنی پایان آن در یک مقطع تاریخ و بایگانی‌شدن آن است و کمونیسم به تاریخ پیوسته است.

فوکویاما معتقد بود؛ فروپاشی کمونیسم به معنی پایان آن در یک مقطع تاریخ و بایگانی‌شدن آن است و کمونیسم به تاریخ پیوسته است.

او همچنین در این کتاب می‌گوید که تاریخ به پایان خود خواهد رسید و حتی ممکن است هم‌اکنون نیز رسیده باشد. اما پایانی که فوکویاما ترسیم می‌کند، مانند مارکس نیست و تاریخ با یک جامعه بی‌طبقه کمونیسم به پایان نمی‌رسد، بلکه در انتهای این مسیر جامعه‌ای لیبرال دموکرات قرار گرفته است. او در کتاب خود بیان می‌کند که لیبرال دموکراسی توانسته ایدئولوژی‌های رقیب خود مانند سلطنتی، فاشیسم و اخیرا کمونیسم را شکست دهد و ممکن است لیبرال دموکراسی نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشر و شکل نهایی حکومت باشد. شکل اولیه حکومت‌ها از نواقص شدید و غیرعقلانیت برخوردار بودند که منجر به فروپاشی آن‌ها شد اما لیبرال دموکراسی عاری از چنین تضادهای بنیادی درونی است.

تکامل جوامع بشری بی‌نهایت نیست

برخی به دلیل نام این نظریه گمان می‌کردند که منظور فوکویاما از پایان تاریخ این است که دیگر رویدادهای روزمره تشکیل‌دهنده تاریخ رخ نخواهد داد. درحالی‌که منظور فوکویاما این بود که ایدئولوژی سیاسی نوع بشر با لیبرال دموکرات به تکامل می‌رسد و این به معنای پایان روند وقایع تاریخی نیست. به دیگر سخن فوکویاما می‌گوید که تاریخ ادامه پیدا می‌کند و شکل جوامع در حالت تکامل‌یافته آن به شکل ایدئولوژی و نظام سیاسی از نوع لیبرال دموکراسی است.

کومونیسم پایان تاریخ لیبرالیسم

فروپاشی شوروی به باور بسیاری پایان کار کومونیسم بود.

در این حالت دیگر تحولاتی سیاسی و ایدئولوژیکی که به دنبال آن‌ها، شکل جدیدی از حکومت به وجود می‌آمد، رخ نخواهد داد. چیزی که مشخص است، این است که فوکویاما تاریخ را یک فرآیند منسجم و تکاملی می‌بیند و مانند هگل و مارکس معتقد است که تکامل جوامع بشر بی‌نهایت نیست. زمانی که بشر به‌نوعی از ایدئولوژی و نظام سیاسی برسد که به همه شکل نیازهایش را اغنا کند، تاریخ باید پایان خود را بپذیرد. هگل پایان تاریخ را رسیدن به یک دولت لیبرال و مارکس رسیدن به کمونیست می‌دانست. از نظر فوکویاما پایان تاریخ به این معنی است که توسعه اصول و نهادهای زیربنایی دیگر صورت نخواهد گرفت و جامعه لیبرال دموکرات حالت پایداری خواهد بود.

نقطه پایان تاریخ

«آنچه ما داریم مشاهده می‌کنیم، فقط پایان جنگ سرد نیست یا ما فقط شاهد عبور یک دوره خاص از تاریخ پس از جنگ نیستیم، بلکه ما شاهد پایان تاریخیم. به این معنی که به نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک نوع بشر و جهانی‌شدن دموکراسی لیبرال به عنوان شکل نهایی حکومت انسان‌ها رسیده‌ایم» (مقاله پایان تاریخ، 1989)

فوکویاما معتقد است که نهایتا تاریخ در تکامل‌یافته‌ترین شکل خود یک جامعه دموکرات سکولار که مبتنی بر نظام بازار آزاد است، خواهد بود و شکل تازه‌تری به خود نمی‌گیرد. از این نقطه به بعد تحولی هم رخ دهد در چارچوب همین جامعه لیبرال دموکرات خواهد بود و ایدئولوژی کلی و یا نظام سیاسی تغییر نخواهد کرد.

زمانی که ارباب بودن نامطلوب است

فوکویاما می‌گوید که در یک دموکراسی بازاری که تکامل‌یافته است، دیگری نزاعی بر سر کسب منفعت و موقعیت اجتماعی بین انسان‌ها اتفاق نمی‌افتد. او می‌گوید: «شکی نیست که دموکراسی‌های معاصر با پاره‌ای از مشکلات نظیر مواد مخدر، بی‌خانمانی و خیانت نسبت به محیط‌زیست و مصرف‌گرایی بیهوده روبه‌رو هستند اما این مشکلات نه به‌طورجدی برای بنیادهای اصول لیبرال لاینحل هستند و نه آن‌قدر جدی هستند که منجر به فروپاشی جامعه شوند، آن‌گونه که کمونیسم در دهه ۱۹۸۰ فرو پاشید.»

شکی نیست که دموکراسی‌های معاصر با پاره‌ای از مشکلات نظیر مواد مخدر، بی‌خانمانی و خیانت نسبت به محیط‌زیست و مصرف‌گرایی بیهوده روبه‌رو هستند.

به عقیده فوکویاما دموکراسی لیبرال ظرفیت و ابزارهای لازم برای اینکه افراد بدون درگیری و جنگ در چارچوب آن رشد کرده و منافع و موقعیت ویژه خود را کسب کنند، در اختیارشان قرار می‌دهد. در این صورت دیگر نیازی به نقش ارباب و برده نه‌تنها وجود نخواهد داشت بلکه این نقش‌ها برای همه طرف‌ها نامطلوب می‌شوند.

لیبرال دموکراسی میوه درخت مدرنیزاسیون

برای متوجه‌شدن نظریه فوکویاما باید به دو نکته مهم توجه کرد. اول اینکه فرآیند کلی تاریخ را با وقایع منفرد آن نباید اشتباه بگیریم. چراکه فوکویاما نمی‌گوید که ممکن است تاریخ تکرار نشود و نظام‌های غیردموکراتیک گذشته دوباره پدیدار نشوند، بلکه می‌گوید؛ اگر در آینده دوباره نظام سیاسی غیردموکراتیکی به وجود بیاید، در افق بلندمدت دموکراسی دوباره به میدان بازمی‌گردد و به‌نوعی تعادل پایدار است و در هر نقطه که قرار بگیریم و دموکراسی موقتا مختل شود، یا به تعویق بیفتد، دوباره به آن نقطه تعادل برمی‌گردیم.

نکته دیگر این است که فوکویاما می‌گوید که همه مردم به سمت زندگی در یک جامعه مدرن متمایل شده‌اند و با توجه به جهانی‌شدن مردم جهان شوق زندگی در یک جامعه مرفه و پیشرفته دارند. این شوق و تمایل جوامع را در مسیر مدرن‌شدن قرار می‌دهد. حرکت در این مسیر تبعاتی را به همراه دارد. به‌طور مثال در جامعه مدرن مشارکت سیاسی افزایش پیدا می‌کند و افزایش مشارکت سیاسی خود نهایتا به لیبرال دموکراسی می‌انجامد. پرواضح است که از نظر فوکویاما یکی از محصولات مدرنیزاسیون، لیبرال دموکراسی است.

نگاه منتقدان بر نظریه پایان تاریخ

منطقی است که زمانی نظریه‌ای ارائه می‌شود، موافقان و مخالفانی داشته باشد. برای نظریه پایان تاریخ فوکویاما نیز مخالفان و موافقانی شکل گرفتند. طرفداران نظریه با توجه به روند تاریخی جهان نظریه او را تایید کردند و این‌گونه تشریح کردند که اگر به قرن‌های گذشته نگاه کنیم، هیچ دموکراسی فراگیری در جهان وجود نداشته است.

به‌طور مثال در قرن بیستم حتی کشورهایی که دموکرات نامیده می‌شدند، دموکراسی محدودی داشتند اما در قرن بیست‌ویکم دموکراسی به بیشتر کشورها رسوخ کرده است. آن‌ها دموکراسی را داشتن حق رای برای همه شهروندان بزرگسال معرفی می‌کنند. این عده با شواهد آماری می‌گویند که دموکراسی جنگ‌های نژادی، خشونت، انقلاب‌ها، آوارگی، مهاجرت و پناهندگی را کاهش می‌دهد. البته خود شخص فوکویاما می‌گوید که اتحادیه اروپا بیشتر به نظریه او نزدیک است و آمریکایی‌ها هنوز در دوران فهم سنتی از قدرت و حاکمیت هستند.

پایان تاریخ و خوش‌بینی به انسان

به‌طورقطع انتقادات زیادی به این نظریه وارد شد، چرا که باور خوش‌بینانه فوکویاما این بود که دموکراسی فراگیر می‌شود اما این اتفاق با روند کندی در حال اتفاق است و در برخی جوامع حتی دور از انتظار است. منتقدین نیز با استناد به جنگ‌ها و آشوب‌هایی که در قسمت‌هایی از دنیا در حال اتفاق افتادن است و حتی توقف روند دموکراسی در بسیاری از کشورها، نظریه او را خوش‌بینانه و به دور از واقعیت تلقی کردند.

کومونیسم پایان تاریخ لیبرالیسم

وقایع خاورمیانه نشان می‌دهد که درک ما از بشریت هنوز بسیار ناقص است.

خود فوکویاما نیز این را پذیرفت و اظهار کرد که روند رسیدن به دموکراسی بسیار سخت و طولانی است. ملت‌ها برای رسیدن به دموکراسی نیازمند نهادهای سیاسی اجتماعی هستند. در بسیاری از کشورها به ویژه کشورهایی که نظام‌های اقتدارگرا و تمامیت‌خواه دارند، چنین نهادهایی وجود ندارد.

نظریه برخورد تمدن‌ها

ساموئل هانتینگتون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد نظریه برخورد تمدن‌ها را در سال 1993 ابتدا در مقاله‌ای ارائه و سپس در سال 1996 در کتابی آن را بسط و تکمیل کرد. فوکویاما از شاگردان هانتینگتون بود و نظریه هانتینگتون به‌نوعی نقد بر نظریه پایان تاریخ او به‌حساب می‌آمد. هانتینگتون می‌گوید تاریخ نه‌تنها به پایانش نزدیک نشده است، بلکه با پایان‌یافتن جنگ سرد تاریخ وارد برهه سخت و خطرناکی می‌شود. در این برهه از تاریخ، تفاوت در هویت فرهنگی و مذهبی باعث نزاع و درگیری بین انسان‌ها می‌شود.

به عقیده هانتینگتون با پایان‌یافتن جنگ سرد در قرن بیست‌ویکم درگیری اصلی میان تمدن‌ها خواهد بود. او تمدن را مفهومی شامل هویتِ فرهنگی و دینی می‌داند و معتقد است که تفاوت این مفهوم در دنیا باعث برخورد تمدن‌ها در آینده می‌شود. هانتینگتون معتقد است که تفاوت میان ایدئولوژی‌ها و نظام‌های سیاسی تنها چند قرن از دفتر تاریخ را نوشته‌اند. تفاوت‌های میان فرهنگ و تمدن‌های است که بسیار عمیق‌تر و پایدارتر است و نهایتا تاریخ را می‌سازد.

جهانی‌شدن باعث خودآگاهی بیشتر ملت‌ها می‌شود

هانتینگتون می‌گوید که زبان، فرهنگ، سنت و مذهب در تمدن‌های مختلف متفاوت است. این تفاوت باعث شکل‌گیری دیدگاه‌های متفاوت در مورد روابط انسان‌ها می‌شود. به‌طور مثال رابطه بین فرد با والدین، همسر، دولت، خدا، محیط‌زیست و نظایر این‌ها در تمدن‌های مختلف متفاوت است. این‌ها خود کم‌کم در هر تمدن باعث شکل‌گیری تعاریف متعدد شده است. مفاهیم و تعاریف از حقوق، مسئولیت، آزادی، عدالت و… در تمدن‌های مختلف شکل متفاوتی دارد و این تفاوت‌ها با گذر زمان به‌راحتی از بین نمی‌روند.

از سوی دیگر برخلاف باور بسیاری هانتینگتون می‌گوید که جهانی‌شدن، تمدن‌ها را به هم نزدیک نکرده و شبیه به هم نمی‌کند، بلکه این فرآیند بالعکس باعث آشکارشدن بیشتر تمایزهای می‌شود. این خودآگاهی بیشتر تمدن‌ها از تفاوت‌های هویتشان باعث شکل‌گیری شکاف می‌شود. از سوی دیگر فرآیند جهانی‌شدن دولت‌ها را تضعیف می‌کند و این به‌نوعی انسان‌ها را از هویت تاریخی‌شان دور می‌کند و خلایی در آن‌ها شکل می‌دهد که این خلا عموما با مذهب پر می‌شود.

از نقطه نظر هانتینگتون زمانی که جهانی‌شدن شدید می‌شود، قدرت غرب بیشتر به چشم غیرغربیان می‌آید و همین موضوع آن‌ها را بیشتر به سمت تمدن خود می‌برد. مخصوصا نخبگان نهضت‌هایی را برای بازگشت به تمدن خود و دورشدن از تمدن غربی تشکیل می‌دهند. به عقیده هانتینگتون اینکه کسی بخواهد از هویت فرهنگی خود جدا شود، به‌نوعی غیرممکن است. هر شخص شاید بتواند ایدئولوژی سطح طبقاتی خود، گرایش سیاسی و نظایر آن را انکار کند و یا تغییر دهد اما هویت فرهنگی به‌نوعی با هر فرد عجین شده است. به دیگر سخن شما همواره بخشی از هویت فرهنگی‌تان باقی خواهید ماند. به‌طور مثال یک ایرانی لیبرال خواهید بود و یا ایرانی دموکرات و هویت ایرانی‌بودن، مسلمان‌بودن، مسیحی‌بودن و… از افراد جدا نمی‌شود.

تمدن به معنی متمدن بودن نیست

به عقیده هانتینگتون هرچه زمان به پیش می‌رود، کشورها و تمدن‌هایی که در یک منطقه هستند تمایل بیشتری به همکاری دارند و طبق حافظه تاریخی هر چه از نظر هویت فرهنگی به یکدیگر نزدیک باشند، این پیوند عمیق‌تر و موفق‌تر خواهد بود. همبستگی‌های اقتصادی به سمت همبستگی‌های بین تمدن‌ها حرکت کرده است.

با توجه به آنچه گفته شد، منطقی است که هانتینگتون منظور خود را از تمدن‌ها بیان کند. این تمدن‌ها چه چیزی هستند و چه تقسیم‌بندی برای آن در نظر گرفته شده است؟ او تمدن‌های جهان را بر اساس تعلق‌های دینی و فرهنگی به هشت تمدن تقسیم می‌کند: غربی، اسلامی، کنفوسیوسی، ارتدوکس، هندی، ژاپنی، آفریقایی و آمریکای لاتین. البته او اضافه می‌کند که استفاده از واژه تمدن به معنی متمدن‌بودن این تمدن‌ها نیست، بلکه تنها برای تفکیک مرزهای فرهنگی از آن استفاده می‌شود.

برخورد تمدن‌ها

هانتینگتون نموداری را در مورد روابط این هشت تمدن رسم می‌کند. بر طبق این نمودار پرارتباط‌ترین تمدن، تمدن اسلام است که این روابط بیشترین استعداد و آمادگی را برای برخورد و تنش دارند و از سوی دیگر به عقیده هانتینگتون با اینکه تمدن غرب با تمدن‌های دیگر نیز در ارتباط است اما بیشترین احتمال برخورد را تمدن اسلام و تمدن کنفوسیوسی دارد. بخش بزرگی از مباحث هانتینگتون حول همین برخورد شکل گرفته است و می‌گوید که بیداری پیروان غیرغربی جدی‌ترین عوامل مبارزه با غربی شدن است.

باید به این نکته اشاره کنم که هر دو تمدنی که هانتینگتون در میدان نبرد با غرب وارد کره است، دارای قدرت اقتصادی رو به رشد و جمعیت بزرگ هستند. اقتصاد چین با سرعت در حال رشد است و به عقیده بسیاری از اقتصاددانان در سال 2020 به دومین قدرت جهان تبدیل می‌شود. جمعیت این کشور نیز بیش از 20 درصد جمعیت جهان است. تمدن اسلامی نیز بیشترین منابع فسیلی را در خود جای داده است. ثروتمند است و برخی از کشورهای آن نیز در حال رشد اقتصادی هستند. پس بی‌دلیل نیست که هانتینگتون این دو تمدن را وارد میدان کرده است.

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.