فونیکس - هدر اخبار
کد مطلب: ۹۵۱۷۱۷

سیاست‌ کشور ما یک سیاست‌ ضد اجتماعی است

سیاست‌ کشور ما یک سیاست‌ ضد اجتماعی است

سعید معیدفر، رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران، گفت: طبیعی است در کشورهای پیشرفته جهان امروز تلاش مضاعفی دارد صورت می‌گیرد برای اینکه مجددا احساس قوی اجتماعی در انسان‌ها به وجود بیاید. هرچند می‌شود گفت ما وارد عصری شده‌ایم که قطعا دیگر نمی‌توانیم آن هویت‌های جمعی پیشین را به آن قوتی که داشت، بازسازی کنیم. بنابراین به طور اجتناب‌ناپذیری ما در عصر جدید خودکشی را خواهیم داشت؛ میزانش هم قطعا بیشتر از گذشته است. ولی می‌توانیم با اقداماتی یک کمی از کمّ و کیف آن بکاهیم.

به گزارش تجارت نیوز،

مشروح گفت‌وگو با سعید معیدفر را در ادامه می‌خوانید:

چند هفته پیش خبر خودکشی یک دختر نوجوان 16 ساله منتشر شد و اخبار دیگری هم در این خصوص وجود دارد. لذا تصمیم گرفتیم علت وقوع این نوع حوادث را پیگیری کنیم. به همین دلیل مزاحم شما شدیم تا مسأله را از نظر جامعه‌شناسی مورد بررسی قرار بدهیم. برای ما بفرمایید که از نظر جامعه‌شناسی چه عواملی می‌تواند باعث وقوع حوادث خشونت‌بار در سطح جامعه شود؟ به نظر شما وقوع ناهنجاری‌هایی مثل خودکشی چیست؟

خودکشی امروز در اکثر جوامع رواج دارد و پدیده‌ای است که خصوصا در دنیای معاصر خیلی شدت و غلظت بیشتری پیدا کرده است. یعنی تقریبا کلیه کشورها و جوامع به نحوی کم یا زیاد آن را دارند. بنابراین، یک پدیده عمومی است اما کم و کیف آن تا حد زیادی بر می‌گردد به وضعیت خود یک کشور یا جامعه که در آن این میزان تغییر پیدا می‌کند. ممکن است از جامعه‌ای به جامعه دیگر، شرایطی به شرایط دیگر و یا زمانی به زمان دیگر میزان خودکشی و یا کیفیت آن را متغیر ببینیم. مثلا چرا خودکشی در میان دانش‌آموزان یا نوجوانان و جوانان اتفاق می‌افتد؟ بخشی از این قضیه را ما می‌توانیم ناشی از تحولاتی بدانیم که دارد در سبک زندگی و نوع نگاه و ارزش‌های جامعه می‌بینیم.

یک روزی هویت جمعی در افراد خیلی برجسته و بارز بوده و جنبه‌های فرد کمتر اهمیت داشته و آدم‌ها بیشتر تحت تأثیر جمع، روابط با دیگران و هنجارهای قومی، طایفه‌ای، قبیله‌ای و یا حتی محلی بودند و طبیعتا این وابستگی‌ها مزایا و معایبی برای آنها داشت. بخشی از مزایای تعلق به آن هویت‌های جمعی و اجتماعی این بوده که آدم‌ها به همدیگر کمک می‌کردند و همدلی داشتند و این پیوستگی میان آنها تقریبا مانع از این می‌شد که فرد تنها بماند؛ و اگر مسائل و مشکلاتی داشته، دیگران به کمکش می‌آمدند.

این نوع کمک‌های متقابل باعث می‌شد که آدم‌ها روحیه و انگیزش‌های بیشتری برای زندگی داشته باشند. اینکه احساس می‌کردند از سوی دیگران مورد توجه هستند و هیچ جایی غریبه و بیگانه نیستند، نهایتا به آنها انگیزه‌های حیاتی بیشتری می‌داد. چون بحث فلاسفه اجتماعی این است که بالأخره انسان یک موجود اجتماعی است و به میزانی که به این جامعه وصل است و از جامعه انرژی می‌گیرد، انگیزه‌های حیاتی‌اش بیشتر می‌شود؛ و به میزانی که اتصال و ارتباطش با جامعه کم و ضعیف می‌شود، احساس از خود بیگانگی و پوچی می‌کند.

درست است که هرکدام از افراد جامعه در عین حال غریزه صیانت از نفس دارند، ولی این غریزه انسان تا حد زیادی به مکانیزم‌های اجتماعی هم مرتبط است. حالا در نظر بگیرید، انسانی که در گذشته زندگی می‌کرده به دلیل سرشار بودن از زندگی جمعی کمتر غریزه صیانت نفسش آسیب می‌دیده و به همین دلیل میزان خودکشی کمتری را در گذشته شاهد بودیم، ولی در دنیای معاصر از آنجا که این هویت‌های جمعی تا حد زیادی رنگ می‌بازند و جایگزینی هم برای آنها نیست. در نتیجه، وجه اجتماعی غریزه صیانت نفس مختل می‌شود و افراد احساس می‌کنند که دیگر حیات‌شان زائد است.

جامعه‌شناسان در این مورد کار کرده‌اند و بحث‌شان این است که انسان اگرچه از هویت‌های پیشین بیرون آمده، ولی باید جایگزین‌های برای آن وجود داشته باشد. بنابراین، انسان امروز می‌تواند در هویت‌های صنفی، حزبی، انجمنی، مدنی و انواع و اقسام هویت‌های جمعی جدید مثل دوستی و همسایگی ادغام شود و مجددا وجه مغفول این انسان در عصر مدرن تقویت شود و وجه اجتماعی غریزه صیانت نفس قوت پیدا کند و این مانع خودکشی شود.

طبیعی است در کشورهای پیشرفته جهان امروز تلاش مضاعفی دارد صورت می‌گیرد برای اینکه مجددا احساس قوی اجتماعی در این انسان‌ها به وجود بیاید. هرچند می‌توان گفت ما وارد عصری شده‌ایم که قطعا دیگر نمی‌توانیم آن هویت‌های جمعی پیشین را به آن قوتی که داشت، بازسازی کنیم. بنابراین، به طور اجتناب‌ناپذیری ما در عصر جدید خودکشی را خواهیم داشت؛ میزان آن هم قطعا بیشتر از گذشته است. ولی می‌توانیم با اقداماتی یک کمی از کمّ و کیف آن بکاهیم.

به وضعیت جامعه خودمان برگردیم. ما می‌دانیم که به هر حال مدت‌ها است ما وارد دوران جدیدی شده‌ایم؛ پوسته‌های اجتماعات پیشین ما فروریخته، رنگ باخته و امروز پدیده شکل‌گیری شهرهای بزرگی که انسان‌ها با از دست دادن هویت‌های پیشین ساکن در آنها شده‌اند، تهدیدهای بزرگی هستند. درست است که ما امروز در انبوه جمعیت و شهرهای میلیونی زندگی می‌کنیم و به نظر می‌رسد یک شهر پر مایه است، اما خوب که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم این جمعیت‌های فراوان که گاهی اوقات در سطح شهر خیلی هم ازدحام و پراکندگی دارند، مثل به مترو که می‌روید جمعیت کثیری داخل آن هستند یا در جاهای دیگر شهر می‌بینید که جمعیت کثیری از کنار هم عبور می‌کنند، اما ملات و چسبی که باید اینها را به همدیگر پیوند بدهد و از اینکه صرفا جسم آنها از کنار هم عبور می‌کند به یک جامعه یا اجتماع تبدیل شود، چیزی است که ما کم داریم.

متأسفانه در کشور ما بر خلاف آنچه که در کشورهای دیگر دارد می‌گذرد و اکثر جامعه‌شناسان یا اندیشمندان در فکر احیاء هویت‌های جدید اجتماعی هستند، در اینجا چنین چیزی نیست. یعنی متأسفانه آنچه که سیاست‌های کشور ما بر آن استوار هست، یک نوع سیاست‌های ضد اجتماعی است. در همه عرصه‌های کشورمان تصمیم‌گیران و برنامه‌ریزان اساسا هیچ رویکرد اجتماعی ندارند و گاهی اوقات با اقداماتی که انجام می‌دهند، این بیگانگی و انهدام جامعه و اجتماع را بیشتر رقم می‌زنند.

بنابراین، شما می‌بینید که ظاهرا کشور دارد صورت‌های جدیدی می‌گیرد و امکانات رفاهی یا توسعه مادی اتفاق می‌افتد، اما هیچ مسیری برای حل مسأله اجتماعی نیست؛ هیچ راه‌حلی برای نجات جامعه و اجتماع نیست. بلکه برعکس، اتفاقا اقدامات بر خلاف جامعه دارد اتفاق می‌افتد. در جاهایی یک پروژه توسعه فنی ایجاد و آن جامعه را منهدم می‌کنیم و افرادش را وادار می‌کنیم که پخش شوند و بی‌هویت در شهرها و کلانشهرهای دیگر به حیات مادی خودشان ادامه بدهند.

بنابراین، بخشی از این پدیده به طور عام ناشی از فقدان سیاست‌های اجتماعی و تقویت جامعه مدنی است و بخشی هم ناشی از متأسفانه ضدیت حاکمیت ما با هر نوع هویت جمعی است. الآن در استراتژی حکمرانی کشور ما صرفا تنها نهادی که به رسمیت شناخته می‌شود، نهاد خانواده است؛ سایر نهادها به کلی تعطیل و نگاه به آنها امنیتی است. نهادهای مدنی و صنفی از کار افتاده‌اند و جاهایی که آدم‌ها می‌توانند با هم باشند، همدیگر را کمک کنند و به مدد همدیگر بیایند، متأسفانه هیچ نوع سرمایه‌گذاری نشده است.

بخش دیگر هم مشکلات عظیمی است که به هر حال در کشور به وجود آمده است. مشکلات اقتصادی و محیط زیستی، نگرانی‌ها و ترس‌ها از شرایط امنیتی در کشور و مسائلی که ما در سطح بین‌المللی داریم، در عین حالی که مانع هویت‌های جمعی شده‌ایم، بر ترس و احساس ناامنی جامعه هم افزوده‌ایم. در چنین کشوری آدم‌های تنها هستند؛ از جایی حمایت نمی‌شوند و تحت فشارها و اجبارهای دیگر هم هستند. مثلا اگر در مدرسه این امکان وجود داشت و به نحوی دانش‌آموزان کنار اینکه مدرسه محل درس‌شان هست، ولی یک اجتماعی از این دانش‌آموزان هم می‌توانست شکل بگیرد که یک نوع مشورت‌ها و رایزنی‌هایی بین خود دانش‌آموزان در ارتباط با کمک به همدیگر شکل بگیرد، ببینید چقدر می‌توانست جلوی برخی از این مسائل را بگیرد.

فرض کنید اگر نهادهای دیگری در کشور ما بود که افراد عضویت در آنها داشتند، خود این اتصال‌ها مانع از این می‌شد که انسان‌ها به محض اینکه با یک مشکل کوچکی رو به رو شوند، خودشان را بیگانه و دور افتاده از جامعه احساس کنند. در کنار آن ما امروز می‌بینیم متأسفانه آنقدر بار روی دوش خانواده ریخته‌ایم که آن هم دیگر نمی‌تواند اعضای خودش را مورد حمایت قرار بدهد. یک پدر و مادر بتوانند در این فضای وحشتناک، مشکلات اقتصادی و گرفتاری‌های عظیم نهایتا بتوانند به جسم فرزندان خودشان برسند؛ نه به روح آنها. و انتظاراتی از آنها داشته باشند که برخی از این انتظارات می‌تواند کشنده باشد.

فرض کنید یک جوان که خانواده از او انتظار دارد دکتر یا مهندس شود، وقتی می‌بیند کسانی که تمام توان خودشان را در این زمینه صرف کرده‌اند، امروز بیکار هستند، آینده شغلی مناسبی ندارند، وضعیت به هم ریخته‌ای در کشور وجود دارد و توسعه اقتصادی ما هم یک توسعه ناموزونی است که فرصت‌های ایجاد شغل و همچنین فرصت‌های ارتقا و رشد را فراهم نکرده، یک فشاری وارد می‌شود. از سوی دیگر تحولاتی که ما امروز در سبک زندگی نوجوانان و جوانان می‌بینیم و تزاحم این با ایدئولوژی که از طریق حاکمیت اعمال می‌شود، ارزش‌هایی که برای نسل‌های پیشین است، ولی نسل امروز که در دنیای پر تحول و تحرک دارد زندگی می‌کند، نمی‌تواند آنها را بپذیرد یا بفهمد و ناچار از این است که به ارزش‌ها یا هنجارهای حقنه شده از بالا، افراد را سر دو راهی‌های وحشتناک قرار می‌دهد.

یعنی ناکامی نسبت به آینده شغلی، عدم حمایت‌های عاطفی و روحی از سوی خانواده، فشارهای عظیمی که از سوی سبک زندگی پیشینی می‌خواهد بر آنها اعمال و مانع شود که اینها خودشان را با دنیای متحول سازگاری بدهند، همه اینها پالس‌های منفی است که فرد را سریع به آخر خط می‌رساند. مضافا اینکه امکانش را نداشته‌ایم که بتوانیم تحمل و صبر را در فرزندان بالا ببریم. حتی پدر و مادرها در این فضای آشفته خودشان هم امروز صبر و بردباری‌شان را از دست داده‌اند، ولی باز دارند ادامه می‌دهند. ولی فرزندان آنها قطعا از این میزان صبر و حوصله برخوردار نیستند. جوان‌ها مثل نسل‌های پیشین در سختی‌ها، مرارت‌ها و دشواری‌ها بزرگ نشده‌اند.

بنابراین، مجموعه اینها باعث می‌شود که ما با ابعاد خیلی وسیع و عمیق خودکشی رو به رو شویم. تازه ممکن است آنچه داریم می‌بینیم قسمت هویدای این کوه یخ باشد و افسردگی و پیامدهای دیگر چنین وضعیتی در زیر آب پنهان باشد و شاید ما نتوانیم آن را ببینیم.

آماری هم وجود دارد که خودکشی در کدام رده‌های سنی بیشتر است؟ مثلا در جوانان و نوجوانان ییشتر است یا کسانی که این مقطع سنی را رد کرده‌اند؟

آمارها نشان می‌دهد که اساسا قدرت ریسک‌پذیری جوانان خیلی زیادتر است. یعنی معمولا میزان خودکشی در چنین افرادی زیادتر از بقیه است. این در حالی است که همان طوری که شما اشاره کردید و اخبارش را هم می‌شنویم، نمونه‌هایی از خودکشی را می‌بینیم که در نوجوانان دارد شکل می‌گیرد. من دقیقا بر آمار این واقف نیستم، ولی همین نمونه‌های منفرد هم آنقدر اهمیتش برای کشور و مردم زیاد هست که چنین بازتاب‌های گسترده‌ای پیدا می‌کند. چون فرض ما بر این است که بالأخره یک فرد بالغ یا جوان شاید در سطحی از عقلانیت رسیده که حتی می‌تواند تصمیم بگیرد به اینکه به زندگی خودش خاتمه بدهد. ولی برای یک نوجوان و کسی که هنوز در سن رشد عقلانی نیست، این واقعه بسیار دردناک است.

یعنی قطعا وقتی که یک نوجوان چنین کاری را انجام می‌دهد، حاکی از این است که ما باید وضعیت آن جامعه را خیلی وخیم بدانیم؛ که کار به این جاها رسیده است. یعنی معمولا می‌گویند وقتی جرائم، خشونت یا موارد دیگر به سنین نوجوانی و یا کودکی بیاید، نشان دهنده یک شرایط بغرنج است و حتی اگر تعداد آن کم باشد، دست‌اندرکاران آن جامعه و مردم باید به شدت نگران باشند. چون این یک علامت هشدار بسیار جدی است.

به نظر می‌رسد که در سنین نوجوانی و کودکی چالش‌های اقتصادی و حتی اجتماعی آن طور روی افراد تأثیر نداشته باشد که بخواهند خودشان را آخر راه زندگی ببینند. به نظر شما چه عللی می‌تواند باعث این مسأله باشد؟

البته شاید آثار و عواقب اقتصادی آن خیلی بارز نباشد، اگرچه قاعدتا ممکن است خانواده‌هایی که در فقر هستند نتوانند با خواسته‌های نوجوانان خانواده خودشان را تطبیق بدهند و آن هم به نحوی بی تأثیر نباشد یا به یک عبارت دیگر فقر خانواده حتی به لحاظ فرهنگی موجب یک نوع تعارض میان سبک زندگی و ارزش‌هایی دارد که یک نوجوان با همکلاسی‌هایش یا در جامعه و یا به هر حال آشنایی که با دنیا پیدا می‌کند، ارزش‌ها یا سبک زندگی که ممکن است خانواده‌اش به خاطر فقر فرهنگی داشته باشد هم مهم است.

یعنی ممکن است برخی از انواع خودکشی نوجوانان را در میان نوجوانانی ببینیم که درون خانواده درگیر یک چنین پارادوکسی هم هستند. یعنی خانواده آنها از فقر فرهنگی برخوردار هستند و می‌توان گفت با قشر متوسط به سمت بالایی که امروز ارزش‌های خودش را به نحوی بسط داده، فاصله دارند و به هر حال این کودکان در مدرسه یا محیط جامعه همسالانی را می‌بیند که راحت‌تر هستند و لااقل از سوی خانواده کمتر تحت فشار هستند، ولی اینها ممکن است که با مشکلاتی درون خانواده هم رو به رو باشند. بنابراین، از این بُعد می‌شود، اما نه مسائل صرفا مادی، بلکه بیشتر از بُعد فقر فرهنگی.

در عین حال بیشتر باید در ارتباط با ریشه‌یابی این نوع خودکشی‌ها میان نوجوانان، دنبال تعارض شدید ارزش‌های حاکم بر کشور باشیم با تحولاتی که دارد در جامعه به سمت ارزش‌های نوین پیدا می‌شود. یعنی این تعارض خیلی بیشتر خودش را نشان می‌دهد؛ تعارضی که بعضا حتی از سوی حاکمیت ممکن است برخی از اقشار پیشین جامعه را تحت تأثیر قرار بدهد و آنها را به نحوی در رویارویی با نسل جوان قرار داده است.

ما امروز متأسفانه داریم این دو قطبی را می‌بینیم. یعنی در کشور عمدتا یک نوع ارزش‌هایی حقنه می‌شود و یا یک نوع ارزش‌هایی از خانواده‌ها و مردم انتظار می‌رود و عملا ارزش‌های مقابل خودش را به چالش می‌کشد. یعنی حاکمیت دارد یک نوع دوقطبی را دامن می‌زند که مثلا این ارزش‌ها و هنجارها درست است و این ارزش‌ها و هنجارهایی که نسل‌های جدیدتر و جوانان دارند با به روز بودن خودشان اتخاذ و یا پیروی می‌کنند، غلط است.

بنابراین، این دو قطبی بودن که در یک عرصه عمومی اعمال می‌شود را به خانواده بکشانند؛ یعنی خانواده را هم درگیر چنین دوقطبی کنند. آن موقع است که خصوصا برای نوجوان‌ها خیلی وضع خطرناک می‌شود و دختران و زنان ما بیشتر تحت فشار  این دوقطبی هستند.

سؤال بعدی من همین بود که از بین زنان و مردان، کدام یک بیشتر تحت تأثیر این فضا قرار می‌گیرند؟ شما فرمودید که زنان و دختران بیشتر تحت تأثیر هستند. لطفا این بخش را کمی توضیح بدهید.

سال 1401 و حتی قبل‌تر از آن شاهد بودیم که چه فشاری خصوصا توسط دستگاه‌های کنترلی یا پلیسی بر زنان اعمال می‌شد تا آنها هنجارهای حجاب که مورد نظر حاکمیت هست را رعایت کنند. متوجه شدیم که هدف گشت‌های ارشاد تماما خانم‌ها بودند. یعنی این خانم‌ها و دختران نوجوان بودند که به هر حال جلب می‌شدند و به نحوی با فشار و حالتی خشونت‌بار به مراکزی کشیده می‌شدند و از آنها تعهداتی گرفته می‌شد.

گاهی اوقات خانواده‌های اینها را می‌آوردند و خانواده هم که نگران دخترش بود، عملا ناچار بود که رویاروی دخترش قرار بگیرد؛ و این دو قطبی است که عرض کردم. یعنی به عبارتی خانواده را تحت فشار قرار بدهند که فرزندان دختر خودشان را مورد مؤاخذه قرار بدهند و به همین دلیل ممکن بود دختران نگران شوند که حالا خانواده آنها چه می‌شود و آنها چه تصوری می‌کنند.

همه اینها مسائلی بود که سال 1401 یک نوع اعتراض بزرگ را در کشور به راه انداخت که هسته اولیه و مهم آن همان دختران و زنان بودند. ما می‌دانیم که آن اعتراض که حتی به نام «زن» شروع شد، یعنی اولین واژه مهمش «زن» بود، حاکی از این بود که در جامعه چقدر این دوقطبی خصوصا روی زنان و دختران ما دارد فشار سهمگینی ایجاد می‌کند. نهایتا هنوز هم این وضعیت هست و مهمترین هدف این سرکوب‌ها و دوقطبی‌ها خانم‌ها هستند. نه اینکه آقایان مورد توجه قرار نگیرند، در همان جنبش هم بیشترین کشته‌ها آقایان بودند، اما آقایانی که حمایت می‌کردند از خانم‌هایی که می‌خواستند آزاد باشند و سبک زندگی دلخواه خودشان را اتخاذ کنند.

بنابراین، این روزها فشار سهمگینی روی دختران و زنان وجود دارد و شاید نمادهای خودکشی هم که الآن ملاحظه می‌کنید، خودش گویای چنین رویکردی است.

منبع : جماران

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.

تیترِ یک

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار