حجم ویدیو: ۷۳.۷۱M مدت زمان ویدیو: ۰۰:۱۱:۴۷ دانلود ویدیو

«تجارت‌نیوز» در دومین قسمت از «داستان یک برند» بررسی می‌کند:

بی تار و پود/ سرگذشت کارخانه نساجی مازندران از گذشته تا امروز

امیر داداشی امیر داداشی

نساجی مازندران! همان امید گمشده‌ای که با گذاشتن هر نخ لای چرخ‌های ریسندگی، امید را در سفره مردم «شهر خسته» زنده می‌کرد. اما با اشتباهات متعددی که در مدیریت صنایع نساجی رخ داد، از اوایل دهه ۸۰ ناقوس مرگ این کارخانه هم به صدا درآمد. حالا با واگذاری نساجی مازندران به یک پنجره‌ساز، گویا این اسرافیل است که در صور روح امیدبخش مازندران می‌دمد.

به گزارش تجارت‌نیوز، انگار نه انگار این همان کارخانه‌ای‌ست که یک قرن پیش با هر تاری که بر پودها می‌تنید و دودهایی که از دهانه لوله‌هایش خارج می‌کرد، شعله‌های امید را در دل قائمشهری‌ها یا همان شاهی‌ها می‌افروخت. 

امیدی که حتی در چشم‌های ماندلا  و کام‌های سیگار برگ چه‌گوارا جایی نداشت.

حال و هوای پایتخت ایران در تصاویر به‌جامانده از سال ۱۳۰۷ فضای انتخاباتی را به تصویر می‌کشد. نامزدهای هفتمین دوره انتخابات مجلس شورای ملی، خود را آماده ورود به عمارت بهارستان می‌کنند. مجلسی که از ابتدا هم مشخص بود جایی برای مخالفان رضا شاه ندارد. 

اما حدود ۲۳۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر از پایتخت، یعنی در شهر شاهی، زمینی به مساحت حدود ۷۰۰۰ متر، به دور از تمام هیاهوهای مرکز، قرار است رؤیای توسعه را عینیت ببخشد و به داستان مشترک و میعادگاه چندین نسل از شاهی‌ها تبدیل شود. داستانی از اشک‌ها و لبخندها؛ شبیه تمام درام‌های تاریخ. داستان کارخانجات نساجی مازندران. 

دولت در آن مقطع تنها به دو سال زمان احتیاج داشت تا واحد شماره ۱ از اولین و قدیمی‌ترین کارخانجات نساجی ایران را به بهره‌برداری برساند. 

البته توسعه نقاط شمالی ایران تنها به این مورد محدود نمی‌شد؛ همزمان، در سال ۱۳۰۹، برج ساعت ساری با الهام از معماری اروپایی و تلفیق آن با ویژگی‌های ایرانی هم ساخته شد تا همچنان پس از گذشت ۹۴ سال از آن به‌عنوان معروف‌ترین نماد شمال کشور یاد شود.

 رضاشاه که به‌ویژه در سال‌های ابتدایی سلطنت خود تقویت ارتش را در کنار برنامه مدرن‌سازی پیش می‌برد، از کارخانه شماره ۱ نساجی برای تولید لباس پارچه سربازان کمک گرفت. 

این شروع رویای جدید یک شهر بود؛ شهری که خود را وارث رویاهای بی‌سرانجام می‌دانست. شروع مسیری سخت برای شهری جان‌سخت. مردمی که تا قبل از تاسیس کارخانه نساجی، هر روز بذر امید را در شالی‌زارهای روستایی می‌کاشتند؛ کم‌کم حیات شهری پیدا کردند و در سال ۱۳۰۹ از روستای علی‌آباد به شهر و سپس به شهرستان قائمشهر تبدیل شدند. 

  آن‌ها به کمک ژرمن‌ها توانستند خروج اولین دودها از لوله کارخانه را به نظاره بنشینند. 

نساجی برای مازنی‌ها دیگر فقط یک کارخانه نبود؛ دودهای کارخانه حکم اکسیژن را داشتند. همان‌جا بود که نفس شاهی‌ها به نفس نساجی وصل شد. اتصالی ابدی که قرار بود تا آخر دنیا کش آید.

به دنبال این ارتباط توسعه نساجی با سرعت بالایی پیش رفت. در سال ۱۳۳۶ واحد شماره دو نساجی و در سال ۱۳۵۶ هم واحد شماره ۳ آن تاسیس شد. در بازه بهره‌برداری از واحدهای جدید فعالیت کارخانه به مرور پیش می‌رفت. چنانکه به‌ترتیب خطوط تولید نخ‌ریسی، پارچه‌بافی و پنه‌بافی هم به بهره‌برداری رسیدند. 

دیگر کارخانه نساجی، در حال تبدیل‌کردن شمال ایران به آرمان‌شهری بود که حتی در اروپا هم کمتر به چشم می‌خورد. اروپایی‌ها در آرزوی داشتن چنین کارخانه‌ای، درصدد خرید امتیاز نساجی مازندران یا حداقل چسباندن پرچم و برند خود روی تولیدات آن بودند. 

البته از قدیم می‌گویند به قطار بی‌حرکت است که کسی سنگ نمی‌زند؛ مسیر نساجی نیز خالی از سختی‌ها نبود. در اوایل دهه ۳۰، یعنی زمانی که کشورهای مختلف درگیر جنگ جهانی بودند، این کارخانه هم از ترکش‌های جنگ در امان نماند. 

در این دهه، نساجی به دفعات با شورش‌های کارگری و اختلال در خط تولید مواجه شد، اما حتی در این مقطع هم از حرکت نایستاد و تعطیل نشد. 

در سال ۱۳۳۴ به دنبال اجرای برنامه عمرانی ایران، محمدرضا پهلوی تسهیلات و اعتبارات هنگفتی را به توسعه نساجی مازندران اختصاص داد تا با تامین و واردات ماشین‌آلات نوین، تولید پارچه این کارخانه با رشد ۶ برابری به ۳۰ میلیون متر افزایش یابد.

دیگر نه‌تنها شاهی‌ها معضلی به نام بیکاری نداشتند، بلکه تمام شهرهای اطراف برای یافتن شغل بار خود را به سمت قائمشهر می‌بستند. درهای این کارخانه به روی همه باز بود؛ زن و مرد؛ پیر و جوان. در خطوط تولید نساجی حتی برای مهاجران خارجی هم به‌وفور جا بود. 

در کنار کارگران ساده‌ای که اکثرا به روستاهای اطراف تعلق داشتند، مدیران این کارخانه بخش از کارگران را هم برای افزایش دانش و مهارت عازم اروپا کردند.

گفته می‌شود در سال ۱۳۵۰ تعداد کارکنان نساجی مازندران از ۴۰۰۰ نفر هم گذشته بود.

گرچه این کارخانه قبل از وقوع انقلاب اسلامی یکی از نمادهای موفقیت صنایع مشترک بین دولت و بخش خصوصی شناخته می‌شد، اما مصادره‌های دولتی پس از انقلاب، روی دیگری  از تمامیت‌خواهی دولت را به نمایش گذاشت. 

در ایام مصادره‌ کارخانه‌ها پس از انقلاب، نساجی مازندران هم سهم وزارت صنایع و معادن شد تا پایه‌های افول و انحطاط آن بنا شود.

نسل باقی‌مانده از سال‌های قبل، توانستند در دهه ۶۰ هم نساجی را در اوج نگه دارند. در آن زمان این شرکت با ۱۶۷ نمایندگی در سراسر کشور، یکی از بزرگ‌ترین بنگاه‌های اقتصادی خاورمیانه شناخته می‌شد، سرانجام در سال ۱۳۷۲، بدهی‌های بانک صنعت و معدن به بانک ملی به سقف خود رسید تا شرکت نساجی به ابزاری برای تسویه این بدهی بانکی تبدیل شود. سرانجام روی سیاه بنگاه‌داری بانک‌ها، سرنوشت نساجی را هم به شومی کشاند.

شهری که وارث وقایع و رویاهای بی‌سرانجام بود؛ باز هم باید در نیمه راه، خاطره مشترک چندین نسل را جا می‌گذاشت. نفس‌های آخر کارخانه نساجی دوران خوش قائمشهر را هم به شماره انداخت.

تلاش دولت‌های مختلف برای احیای این کارخانه نه‌تنها راهی به جایی نبرد، بلکه واگذاری‌های غیراصولی این شرکت به بخش‌هایی نظیر خودروسازی، ستاد اجرایی فرمان امام و اخیرا یک پنجره‌ساز شبیه رقص بر سر جنازه‌ای بود که عزیزانش شاهد کفن و دفن او بودند. مازنی‌ها به‌چشم خویش‌تن دیدند که جان‌شان می‌رود.

حالا دیگر از جایی که در روزگاری نه‌چندان دور مرکز توسعه صنایع ایران شناخته می‌شد، خرابه و ویرانه‌ای بیش نمانده؛ جایی برای لانه کلاغ‌ها. که با آن شیشه‌های و کاشی‌های شکسته، چراغ‌های نیم‌سوز، میز و صندلی‌‌های زنگ‌زده، لوله‌های بی‌آب و البته ابرهای دل‌گیر شمالی‌اش جان می‌دهد برای لوکیشن فیلم‌های ترسناک. این‌جا نه دشمن حمله نظامی کرده و نه خبری از سیل و زلزله است. فقط مسئولانی طمع این کارخانه ۳۰ هکتاری را کردند که نه شناختی از صنایع داشتند و نه دل‌سوز داشته‌های این سرزمین بودند. 

دیگر نخ‌های فداکاری شاهی‌ها هم نای رفتن لای چرخ‌های ریسندگی را از دست دادند.

اکنون تیم فوتبال نساجی مازندران آخرین یادگاری از این کارخانه‌ است تا همچنان اسم نساجی دلیلی برای پایان خستگی این شه۷ باشد.

 باشگاهی که گویا از دل برگ‌های سوخته تاریخ بیرون آمده است تا به آخرین میعادگاه قائمشهری‌ها تبدیل شود.

چه بخواهیم یا نخواهیم، باید پذیرفت سال‌هاست که داستان نساجی به پایان رسیده، اما هنوز هم عاشقانه‌های شمالی روی نت نساجی کوک می‌شوند؛ چیزی فراتر از اپراهای موتسارت و بتهوون؛ عاشقانه‌هایی افسانه‌ای‌تر از رومئو و ژولیت. 

هنوز هم در گهواره‌های چوبی قائمشهر کودکانی هستند که با لالایی نساجی آرام می‌گیرند تا به وقتش داستان جدیدی را رقم بزنند. آن‌ها از همین حالا می‌دانند در قلمرو شمالی شکست آغاز ماجراجویی‌ست؛ فراموشی نامانوس‌ترین واژه دنیاست؛ حتی اگر صدای کلاغ‌ها جای آژیر حیات‌بخش نساجی را بگیرد.

برای مشاهده ویدئوهای مشابه می‌توانید نخل بی‌سر داروگر و خلیل ارجمند؛ کارآفرینی که 350 سال کار کرد را در تجارت‌نیوز ببینید. 

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.

اینفوگرافی