فونیکس - هدر اخبار
کد مطلب: ۲۷۰۴۸۷

تنها چیزی که اقتصاد ایران کم دارد!

تنها چیزی که اقتصاد ایران کم دارد!

آیا این روزها حس می‌کنید حال اقتصاد کشور خوب نیست؟ باور دارید که قبلا اوضاع بهتر بود؟ شاید نسبت به آینده ناامید شده باشید. شاید احساس کنید «باید از این کشور رفت» و شاید همین حالا در حال تلاش برای پیدا کردن راه ورود به یک کشور اروپایی باشید. شاید منتظر باشید کسی برایتان کاری

آیا این روزها حس می‌کنید حال اقتصاد کشور خوب نیست؟ باور دارید که قبلا اوضاع بهتر بود؟ شاید نسبت به آینده ناامید شده باشید. شاید احساس کنید «باید از این کشور رفت» و شاید همین حالا در حال تلاش برای پیدا کردن راه ورود به یک کشور اروپایی باشید. شاید منتظر باشید کسی برایتان کاری بکند. یک معجزه. یک شغل خوب. یک موقعیت تحصیلی عالی. ولی آیا شما حاضرید برای دیگران قدم بردارید؟ فقط یک‌قدم!

این سوال مدام در ذهنم مرور می‌شود. مشکل اقتصاد ایران چیست؟ ما به چه چیز نیاز داریم؟ نفت در بورس عرضه شود؟ شرکت ملی نفت خصوصی شود؟ روزنامه‌های آزاد و نقاد داشته باشیم؟ شریک خارجی مطمئن‌ می‌خواهیم؟ اما باور کنید تنها چیزی که نیاز داریم یک بازنگری در وضعیت فرهنگی و اجتماعی خودمان است. شاید فکر کنیم اگر تنهایی رفتار خود را اصلاح کنیم هیچ اتفاقی نمی‌افتد. اما این تصور درست نیست. در تجارت، در کسب‌وکار، در سیاست و در اجتماع، به آدم‌هایی نیاز داریم که صفاتی این‌چنین داشته باشند:

1- آتش‌نشان‌هایی که دلال نیستند

سایمون سینک در کتاب رهبران بعد از همه غذا می‌خورند، سوالی اساسی می‌پرسد. چرا خلبان ارتش جان خودش را به خطر می‌اندازد تا دیگران را نجات دهد؟ چرا آتش‌نشان به دل آتش می‌رود، مرگ را می‌پذیرد، تا شاید جان کسی در امان بماند؟

او می‌گوید در ارتش به کسانی مدال می‌دهند که حاضرند خود را فدا کنند تا دیگران بهره ببرند. در کسب‌وکار به کسی پاداش می‌دهند که دیگران را فدا کنند تا شرکت بهره ببرد.

جلیل زندی خلبان مشکل اقتصاد ایران

چرا خلبان‌ها جان خودشان را به خطر می‌اندازند، برای نجات جان دیگران؟

ما در ایران به آتش‌نشان‌های بیشتری نیاز داریم. نه‌فقط در پلاسکو. که در بانک و در بیمه. در بورس و دولت. در بازار ارز و طلا. در آتش‌سوزی اگر همسایه‌ها به خانه‌های هم هجوم ببرند تا گاوصندوق هم را خالی کنند، هیچ‌کس زنده نخواهد ماند.

در چنان آشوبی حتی بدون آتش هم چندنفری می‌میرند. ما باید از خود سوال کنیم که چرا حسین فهمیده حاضر بود زیر تانک برود؟ چرا عباس دوران حاضر بود هواپیمای خود را به پالایشگاه عراقی بکوبد؟ چرا در اقتصاد ایران حسین فهمیده و عباس دوران نداریم؟

2- غارنشین‌هایی که خطر را می‌فهمند

صدهزار سال پیش، ایرانی‌ها در غارهای اطراف مشهد و کرمانشاه زندگی می‌کردند. آن‌ها قوی‌ترین گونه طبیعت نبودند. از دیگر حیوانات سریع‌تر نمی‌دویدند. موجوداتی ضعیف بودند که با ناخن‌هایی نرم و دندان‌هایی کندشان محکوم به فنا بودند. ایرانیان در آن دوران چه کردند؟

ابزار قدرتمند آن‌ها چنگ‌ودندان نبود. آن‌ها کنار هم بودند. از هم حمایت کردند. جامعه‌ای ساختند که از تک‌تک اعضا در مقابل خطرات محافظت کردند. در آن روزگار یک پهلوان نبود که تمام جمعیت را نجات می‌داد. تمام مردم با هم یک سیستم برای بقا ساخته بودند.

ما ببر نیستیم که در تنهایی غذای بیشتری گیرش بیاید. ما موجوداتی ضعیف هستیم که تنها و تنها در کنار هم قدرت می‌گیریم.

حقیقت این است که ما (به‌عنوان یک گونه) برای تک‌روی، سودجویی فردی، انزوا و حداکثر کردن منافع شخصی تکامل پیدا نکرده‌ایم. ما ببر نیستیم که در تنهایی غذای بیشتری گیرش بیاید. ما موجوداتی ضعیف هستیم که تنها و تنها در کنار هم قدرت می‌گیریم.

این موجود ضعیف (به خاطر ساختارهای زیست‌شناختی) در یک محیط غریبه (مثل خارج از کشور) نمی‌تواند احساس امنیت کند. او در بین غریبه‌ها همان‌قدر مضطرب خواهد بود که در تنهایی. ما باید باور کنیم که یگانه پناهِ امن یکدیگر هستیم. ما اگر تنها باشیم، مثل یک مورچه تنها زیر دست‌وپا له می‌شویم.

3- مادرانی که بی‌منت می‌بخشند

آدام اسمیت، پدر اقتصاد لیبرال می‌گوید مردم تنها به انگیزه‌های خود پاسخ می‌دهند. به باور او نانوا برای سیر کردن شکم ما کار نمی‌کند، او کار می‌کند که شکم خودش را سیر کند. اما ماشین اقتصادی آدام اسمیت در پاسخ به یک سوال ناتوان است.

آدام اسمیت با مادرش زندگی می‌کرد. در سال‌هایی که او سرگرم نوشتن کتاب ثروت ملل بود، مادرش برای او غذا می‌پخت، بدون آن که دستمزد بگیرد. آدام اسمیت مشغول توصیف خودخواهی انسان بود و انسانی را نمی‌دید که به دور از هرگونه خودخواهی در آشپزخانه زحمت می‌کشید.

طبیعت ما انسان‌ها، خودخواه محض نیست. چند صدهزار سال پیش اگر یکی از ما گوشت پیدا می‌کرد، آن را به غار می‌آورد و با دیگران به اشتراک می‌گذاشت. شاید آدام اسمیت بگوید «انسان غارنشین می‌دانست کم شدن جمعیت گروه، جان خودش را به خطر می‌انداخت. برای همین به دیگران کمک می‌کرد.»

اما وقتی می‌بینید کسی دارد از گرسنگی جان می‌دهد چرا به او کمک می‌کنید؟ آیا نگران کم شدن جمعیت تهران هستید؟ یا طراحی بدن شما (که هنوز با شکل صنعتی دنیا تطبیق پیدا نکرده) نمی‌تواند تصویر جان دادن انسانی دیگر را تحمل کند؟ شاید برخلاف گفته آدام اسمیت، ما هنوز انسان هستیم، نه ماشین‌های اقتصادی.

4- قهرمانی که برایش دست بزنیم

چرا برای مراسم اسکار جشن می‌گیرند؟ چرا به مارلون براندو نامه ننوشتند که «آقای براندو، بازی شما در پدرخوانده عالی بود. خسته نباشید»؟ چرا او را به روی سن آوردند و برایش دست زدند؟ آیا تمام مراسم اسکار برای این بود که شخص براندو در 27 مارس 1973 احساس خوبی داشته باشد؟

چرا مردم به ورزشگاه می‌روند، پول خرج می‌کنند و بلیت می‌خرند، شلوغی و خستگی را تحمل می‌کنند تا رئال مادرید را تشویق کنند؟ فقط برای این که رونالدو احساس خوبی داشته باشد؟

مشکل اقتصاد ایران

چرا مردم پول خرج می‌کنند که برای قهرمان‌های خود دست بزنند؟

خیر! در این دست‌زدن‌ها، روی سن رفتن‌ها، جشن‌ها و مراسم‌ها یک راز بزرگ اجتماعی پنهان شده است. وقتی همسرتان به روی سن می‌رود و جایزه می‌گیرد شما به او افتخار می‌کنید. نمی‌گویید «لعنتی کاش من جایزه را برده بودم.» شما حاضرید جان خود را برای او فدا کنید. مردم هم وقتی دست زدن برای هم را تمرین می‌کنند، از حیوانی منفرد به انسانی اجتماعی تغییر شکل می‌دهند.

ما باید برای اصغر فرهادی بیشتر دست می‌زدیم. در میدان آزادی برایش جشن می‌گرفتیم. بجای دولت آمریکا، ما باید او را بالای سن می‌بردیم. مردم به این حس نیاز دارند. این یک نیاز طبیعی است. وگرنه چرا نتیجه 1-1 جلوی پرتغال (که به حذف تیم ملی منجر شد) را جشن گرفتند؟ اگر برای دایی، فرهادی و بیرانوند جشن نگیریم، آدم‌های شهر کم‌کم به حیواناتی شب‌رو و شکارچی مسخ خواهند شد.

5- آدم‌هایی که عقب بایستند

برای یک بازیکن لذت‌بخش‌ترین رخداد در فوتبال چیست؟ عبور دادن توپ از خط دروازه؟ پس چرا او با عبور دادن توپ از خط دروازه خودی خوشحال نمی‌شود؟ چرا گل زدن در تمرین او را خوشحال نمی‌کند؟

اما وقتی بازیکنان در خط حمله به تیم حریف گل می‌‌زنند، دروازده‌بان و حتی بازیکنان ذخیره خوشحال می‌شوند. آن‌ها به کسی که گل زده حسودی نمی‌کنند. بلکه از نتیجه‌ای که تیم به دست آورده به وجد می‌آیند.

اگر در بازی فوتبال همه بخواهند گل بزنند، تیم می‌بازد.

اگر در بازی فوتبال همه بخواهند گل بزنند، تیم می‌بازد. اما اگر همه با جان‌ودل دفاع کنند، یک تک‌موقعیت تیم را به گل پیروزی می‌رساند. مشکل اقتصاد ایران هم همین است. اگر همه جلو بروند، همه بخواهند گل بزنند، همه بخواهند قهرمان باشند، جامعه سقوط می‌کند.

ما بیشتر از کسانی که وارد صحنه بشوند، به کسانی نیاز داریم که از صحنه خارج شوند. ما مدیرانی لازم داریم که شهامت عقب‌نشینی داشته باشند. کوتاه بیایند. استعفا بدهند. بازنشسته شوند. کمک کنند کسی دیگر جلو بیاید و به موفقیت برسد. بعد درنهایت سخاوت برایش دست بزنند.

6- دستاورد عمومی داشته باشند

چرا مردم سعی می‌کنند به هر ضرب‌وزوری یک ماشین قسطی بخرند؟ چرا برای خرید آیفون تقاضای شدید وجود دارد؟ چرا آن‌ها به برندهای خارجی افتخار می‌کنند (حتی اگر بدانند کالایی که خریده‌اند تقلبی است).

مردم دلیلی برای غرور می‌خواهند. می‌خواهند مهم باشند. اما نمی‌دانند با چه چیز مهم‌تر به نظر می‌آیند. برای همین می‌کوشند حساب بانکی خود را تا خرخره پر کنند و خودشان را موفق و قابل‌احترام نشان دهند.

اما آن‌ها حواسشان نیست که بجای احترام، نفرت کسب می‌کنند. آیا در اعماق وجود خود از این که کسی را سوار پورشه ببینید احساس خوبی پیدا می‌کنید؟ یا افکاری منفی در مورد او به ذهن شما خطور می‌کند؟

آیا واقعا کسی چند میلیارد تومان پول خرج می‌کند تا دیگران در مورد او فکر منفی کنند؟ فکر کنند اختلاس‌گر، دزد و کلاه‌بردار است؟ مردم هنوز باور دارند «آن پادشا که مال رعیت خورد، گدا است!» اگر از پادشاهان هنر، علم و صنعت تقدیر نشود، باید شاهد رژه شاه‌گداها در سطح شهر باشیم.

7- ثروتمند باشند و محبوب

آیا درآمد بیل گیتس شما را آزرده‌خاطر می‌کند؟ آیا ناراحت می‌شوید اگر به آتش‌نشان‌هایی که در پلاسکو جان‌فشانی کرده‌اند پاداش نجومی داده شود؟ پس چرا دستمزد‌های نجومی، مردم را عصبانی می‌کند؟

ماجرا شبیه به این است که کسی در صف بخواهد جای شما را بگیرد. عصبانی می‌شوید. اما اگر فردی که برای مردم عزیز است به صف برسد، همه کنار می‌روند تا او عبور کند.

مشکل اقتصاد ایران

اگر از آتش‌نشان‌ها تقدیر شود، چرا کسی اعتراض نمی‌کند؟

مردم از بی‌عدالتی است که می‌رنجند نه از پولداری. آن‌ها نمی‌خواهند کسی حقشان را بگیرد، اما مشکلی ندارند که حق خود را به کسی ببخشند. همین مردم برای زلزله‌زدگان در صف پرداخت کمک می‌ایستند. آن‌ها می‌دانند لذت بخشیدن بالاتر از لذت کمک گرفتن است.

حضور ثروتمندان لایق به دیگران شهامت رشد می‌دهد. کسانی که استارت‌آپ‌ها را بالا آورده‌اند، شرکت‌های بزرگ تاسیس کرده‌اند و به ثروت رسیده‌اند اثباتی خواهند بود از این که در این کشور هم امکان رشد وجود دارد. جامعه به معرفی کارآفرینان و ثروتمندان نیاز دارد.

اول شما بفرمایید!

امروز صبح که سوار مترو شدم، پدیده‌ای روزمره برایم عجیب شد. مردم جلوی در مترو جمع شده بودند در حالی که واگن تقریبا خالی بود. این تجمع باعث می‌شد سوار و پیاده شدن به قطار سخت شود. کسی در بلندگو می‌گفت «لطفا از درهای قطار فاصله بگیرید» و کسی به حرفش توجه نمی‌کرد.

من هم دوست داشتم در شلوغی نزدیک به در بایستم. حاضر بودم در تمام طول مسیر رنج بکشم که موقع پیاده شدن کمی راحت‌تر باشم. اما چه می‌شد اگر همه با هم می‌آمدیم عقب؟ هم راحت‌تر می‌ایستیم، هم مسافرین جدید راحت‌تر سوار می‌شوند و هم خود ما موقع پیاده شدن با مشکل مواجه نمی‌شویم. زرنگ‌بازی کار را ساده‌تر نمی‌کند. ما انسان‌ها، جانورانی هستیم که آسایشمان در گروه تامین می‌شود. اگر و تنها اگر همه با هم یک‌قدم بیاییم عقب. فقط یک‌قدم!

نظرات

مخاطب گرامی توجه فرمایید:
نظرات حاوی الفاظ نامناسب، تهمت و افترا منتشر نخواهد شد.