بچهدار شدن در کانادا و سرمایههای نمادین ایران
گاهی اخباری میشنویم که عواطف جمعی کشور را جریحهدار میکند: خبر اختلاس، ماجرای یک رانت اقتصادی، زندگی لوکس آقازادهها در خارج از کشور، فرار سرمایه انسانی و البته تمایل صاحبان قدرت و ثروت برای بچهدار شدن در خارج از کشور! این بحث که آیا از اساس ترجیح منافع شخصی به منافع ملی کاری اشتباه است یا
گاهی اخباری میشنویم که عواطف جمعی کشور را جریحهدار میکند: خبر اختلاس، ماجرای یک رانت اقتصادی ، زندگی لوکس آقازادهها در خارج از کشور، فرار سرمایه انسانی و البته تمایل صاحبان قدرت و ثروت برای بچهدار شدن در خارج از کشور!
این بحث که آیا از اساس ترجیح منافع شخصی به منافع ملی کاری اشتباه است یا نه، موضوع دیگری است. فعلا مهم این است که مردم از اینکه فلان شخص فرزندانش را به خارج از کشور میفرستد و برای گرفتن تابعیت دوگانه تلاش میکند، ناراحت هستند.
سوال اینجا است که چرا مردم ناراحت هستند و آیا حق دارند که ناراحت باشند؟
جالب است که در این موارد، سلبریتیهایی که عمری با هواداری از مردم لایک جمع میکردند، به ناگاه مردم را بهخاطر «حسادت» و «قضاوت» سرزنش میکنند و گاهی کار به توهین به مردم ایران هم میکشد.
پنجره شکسته و خردهشیشههایش!
دو خانه وجود دارد که میخواهید یکی را اجاره کنید. یک خانه نمای بسیار شیکی دارد، اما پنجرههای دیگری شکسته است. حدس میزنید که به احتمال زیاد خانهای که پنجره شکسته دارد، چندان مناسب زندگی نباشد، حتی بدون آنکه داخل خانهها را دیده باشید.
ماشینی که روی بدنه آن خط افتاده، شرکتی که منشی بداخلاقی دارد و شهری که فرودگاهش بسیار کثیف است نیز مثل خانهای با پنجرههای شکسته است: اولین نگاه ما را از بررسی دقیقتر ناامید میکند.
سلبریتیها، وزرا، آقازادهها، مقامات مسئول، روحانیون و اساتید دانشگاه پنجرههای کشور هستند.
پنجره شکسته یک مورد جزئی است، اما میتواند ما را نسبت به وضعیت کلی بدبین کند. سلبریتیها، وزرا، آقازادهها، مقامات مسئول، روحانیون و اساتید دانشگاه پنجرههای کشور هستند. ما با نگاه کردن به این پنجرهها است که وضعیت کلی کشور را تخمین میزنیم.
شاید تخمین ما اشتباه باشد، شاید کشور در بهترین وضعیت است و تنها چند وزیر و وکیل بیقانونی کردهاند. اما همین موارد انگشتشمار درک ما از وضعیت کلی کشور را تحت تاثیر قرار میدهند.
پنجره شکسته و امید به آینده
دوستی دارم که از کودکی با قالی و قالیبافی آشنا است. او میداند که میتواند یک شرکت تعاونی قالیبافی تاسیس کند و علاوهبر مسیر ترقی خود، راه بهبود معیشت قالیبافان را هموار کند. اما حدس بزنید این دوست ما در حال حاضر دارد چهکار میکند؟ «دارد زبان میخواند که برود!»
چرا دانشجویانِ جوان و مستعد، مسیر توفیق خود را در دانشگاههای شریف، تهران و علامه نمیبینند؟ چرا نیروهای خلاق و خوشفکر بهجای ایجاد تحول در صنعت قالی کشور، ترجیح میدهند نیرویی متوسط در یک شرکت آلمانی باشند؟
پنجره شکسته ما را از وضعیت کلی خانه ناامید میکند.
این را از آقای وزیر سوال کنید. وزیری که فرزندانش را برای ادامه تحصیل (البته بهصورت کاملا قانونی) راهی اروپا میکند. این اقدام قانونی و شاید بخشی از حق طبیعی، یک پنجره را میشکند: پنجره امید جوانان به آینده ادامه تحصیل در کشور.
فرض کنیم که تمام ثروتمندان، سلبریتیها، وزرا، نمایندگان و مسئولین دولتی بخواهند برای فرزندانشان امتیاز شهروندی بهخاطر تولد در کشوری خارجی ( birthright citizenship ) استفاده کنند. شاید بگویید این حق طبیعی آنها است، اما به تمام مادرانی فکر کنید که بهخاطر پول یا محدودیتهای دیگر قادر نیستند از این حق طبیعی خود استفاده کنند. وقتی به آنها این پیام را دادهاید که «ایران برای تولد فرزند مناسب نیست»، با امیدهای این مادران چه میکنید؟
شما که وضعتان خوب است!
مهاجرت برای خیلیها فرصتی دوباره برای امتحان کردن شانس موفقیت است. کسانی که میخواستند بازیگر، وکیل یا فضانورد بشوند به هر دلیلی در کشور خود موفق نشدند.
اما اینکه آدمهای موفقی که با امتیازهای دولتی (و نه کسبوکارهای کاملا خصوصی) به توفیق رسیدند، چرا باید سعادت را در «رفتن» بجویند؟ بیشتر آنها اتفاقا در ایران آدمهایی مطرح و سرشناس هستند و اگر از ایران بروند به یک فرد معمولی و با درآمد اندک تبدیل میشوند.
مردم از مهاجرت آدمهای موفق و مشهور، پیامی ترسناک برداشت میکنند. «مگر قرار است چه اتفاقی بیفتد که کسانی که حالشان خوب است هم دارند میروند؟» درست مثل خانهای که بیدلیل پنجرههایش شروع به شکستن بکنند. «نکند سقف خانه دارد میآید پایین؟»
حتی اگر خانه کاملا سالم و سرپا عالی باشد، باز هم ترک خوردن شیشههای خانه برای ساکنینش ترسناک است.
چرا مردم حدس میزنند؟
شاید بگویید که این تقصیر مردم است که بدون داشتن اطلاعات کافی حدس میزنند و قضاوت میکنند، نه تقصیر کسی که از حق آزادی خود استفاده کرده و تابعیت کشوری دیگر را گرفته است. پاسخ این است که توقع دارید مردم چهکار دیگری بکنند؟
هر انسانی به اطلاعات، قدرت پیشبینی و توان برنامهریزی بلندمدت نیاز دارد. اطلاعات از شفافیت میآید. اگر تمام اطلاعات بهصورت درست و شفاف در اختیار مردم باشد، از آن برای پیشبینی استفاده میشود. در غیر این صورت مردم مجبور میشوند که خودشان حدسهایی بزنند.
اگر آماری درست در مورد حقوق زنان، کودکان و کارگران در دسترس همه بود، بجای نمادسازی خیالی میشد به آمارها مراجعه کرد.
در این وضعیت مردم به نمادسازی روی میآورند. نمادهایی که درست نیستند و تمام واقعیت را نشان نمیدهند، اما به خاطر نبود اطلاعات از تمام واقعیت، ملاک قضاوت قرار گرفتهاند:
مردم پیش خودشان میگویند: «دیدی فلانی با همسرش چهکرد؟ این نشاندهنده رفتار ایرانیها با همسرشان است.» «دیدی فلانی هم بچهاش را فرستاد کانادا؟ آینده کودکان در ایران تضمین نیست.» «دیدی پسر فلان وزیر در خارج از ایران کار میکند؟ خودشان میدانند بازار کار کشور خوب نیست.» اما اگر آماری درست در مورد حقوق زنان، کودکان و کارگران در دسترس همه بود، بهجای نمادسازی خیالی میشد به آمارها مراجعه کرد و در صورت وجود مشکل، آن را حل کرد.
مردم عاشق، مردم عصبانی!
از کشورهای دیگر خبر ندارم. اما در ایران چهرههایی وجود دارند که مردم عاشق آنها هستند: یک فوتبالیست، خواننده یا بازیگر که مردم از او بت ساختهاند. گویی که این افراد هرگز اشتباه نمیکنند.
در مقابل چهرههایی که مردم از آنها نفرت دارند: خوانندهای که حرفی نادرست در مورد کشور زده یا فوتبالیستی که به ملت ایران توهین کرده است.
مردم سرمایههای نمادین خلق میکنند، چون به این سرمایهها نیاز دارند.
این نشانه میگوید که مردم ایران بیشتر از عقل ابزاری، از عقل معنایی خود استفاده میکنند. آنها به بررسی هزینهها و فایدههای یک اقدام نمیپردازند، بلکه از روی احساساتی مثل عشق و خشم به طرفداری یا حمله میپردازند. مردمی که برای آنها طرفداری از سیاستمداران مثل مسابقه فوتبال است.
اینطور نیست که مادری جوان از خود سوال کند که هزینههای زایمان در کانادا چیست و چه منافعی به دنبال دارد و آیا منافع به هزینههایش میارزد؟ بلکه در دل احساس اندوه میکند. «چرا آنها میتوانند و ما نه؟» و حدس میزند که «اگر زایمان در کانادا بهتر نبود که پولدارها نمیرفتند آنجا». همان پولدارهایی که عصرها با سرود «عشق به ایران» دل این مادر را قرص میکردند و برای این کار دستمزد میگرفتند.
شما به این مردم مدیونید!
مردم از اینکه آدمهای معروف برای زایمان، درمان یا تحصیل به خارج از کشور بروند، میرنجند. حالا اینکه افراد مشهور بخواهند مردم را بابت احساساتشان سرزنش کنند، به دور از انصاف است. چرا که سلبریتیها با همین احساسات و عواطف مردمی عزیز و ثروتمند شدهاند، نه با استدلالهای منطقی و اخلاقی.
اگر یک استاد منطق از یک بازیکن فوتبال خوشش بیاید، نه بهعنوان منطقدان بلکه به عنوان شهروندی احساسی از این بازیکن هواداری میکند. (استاد منطق میداند که شانس قهرمانی هیچ تیمی 100% نیست.) این بازیکن از احساسات هواداران است که نان میخورد، نه از قدرت تحلیل و استدلال آنها.
خشم مردم تنها مقولهای احساسی نیست. از نظر اقتصادی آنها ضرر کردهاند. آنها درختی را آبیاری کردهاند که میوههایش را به حیاط همسایه میاندازد.
حالا اگر یک رخداد باعث مکدر شدن خاطر این طرفداران شود، دعوت به منطق و تفکر و تحلیل محلی از اِعراب ندارد. این هواداران اگر ماشینهایی منطقی و بدون احساس بودند که شما به این ثروت و شهرت نمیرسیدید!
شما ثروتمند شدهاید چون هواداران بهدور از منطق ابزاری و بدون دودوتا-چهارتا از شما طرفداری کردهاند. نمیشود موقع پول درآوردن عاشق عواطف پاک این مردم شوید اما در صورت ناراحتی و عصبانیت، آنها را به باد نقدهای ابرمنطقی خود بگیرید. احساسات منفی هم بخشی از عواطف انسانی هستند. عواطفی که منبع درآمد شما است.
هویت ملی و سرمایه نمادین
یک میلیون دلار پول دارید و میخواهید آن را سرمایهگذاری کنید. شاید فکر کنید که بهتر است این پول را به زادگاه خود ببرید و همشهریهایتان را هم از منافع آن بهرهمند کنید. چرا؟ برای فهمیدن این موضوع باید درک نهادی از اقتصاد داشته باشیم.
اینطور نیست که سرمایهگذاری در زادگاه شما الزاما سودآورترین سرمایهگذاری ممکن باشد. با این وجود نهادهایی مثل «زبان محلی» میتواند به ادامه کار شما کمک کند. در اردبیل کار کردن برای آذریزبانان راحتتر است تا برای اعراب.
مردم در خلق سرمایه نمادین باهوش عمل میکنند.
سرمایههای نمادین در تجمیع سرمایههای بومی نقش مهمی دارند. مثلا وقتی نوازندگان و خوانندگان آذری به شهرتی جهانی برسند، انگیزه برای تولید شیرینیهای آذربایجان هم بیشتر میشود. چرا که آواز و ساز آذری، ارزش برند «آذربایجان» تقویت میکند و مردم با افتخار بیشتری روی محصولات مینویسند «ساخت آذربایجان».
نوازنده محلی با استفاده از عواطف مردم محلی مشهور و ثروتمند میشود. حالا این مردم هستند که میخواهند از برند او استفاده کنند و محصولات و صنایع دستی خود را بفروشند. اما نوازنده مشهور در نهایت آزادی از این محله رفته و ساکن کانادا شده، چون به آینده فرزندانش اهمیت میدهد. در این مثال خشم مردم تنها مقولهای احساسی نیست. از نظر اقتصادی آنها ضرر کردهاند. آنها درختی را آبیاری کردهاند که میوههایش را به حیاط همسایه میاندازد.
کیهان کلهر، اصغر فرهادی و محمد صلاح
کیهان کلهر و اصغر فرهادی برای اجرای موسیقی و ساختن فیلم از ایران خارج میشوند. اما کسی از این اساتید کینه به دل نمیگیرد. بلکه بهخاطر بالا بردن ارزش برند «ایران» قدردان هم میشوند. همین موضوع نشان میدهد اینطور نیست که مردم به هرکسی که از کشور خارج میشوند حسادت کنند.
بهنظر شما آیا مردم مصر (که اوضاع اقتصادی و سیاسی چندان خوبی ندارند) از زندگی آسوده محمد صلاح در لیورپول عصبانی و ناراحت هستند؟ یا او را به عنوان سفیر فرهنگی مصر تکریم میکنند؟
نشریه ایندیپندنت میگوید از زمانی که محمد صلاح وارد لیورپول شده، اسلامهراسی در این شهر به میزان 18.9 درصد کاهش پیدا کرده است. شرکتکنندگان در نظرسنجی، صلاح را نمادی برای چهره انسانی و متمدن اسلام معرفی کردهاند. از این منظر، محمد صلاح یک سفیر دینی است!
مردم ایران مردمی حسود، کجفهم، فضول و قضاوتگر نیستند! تفکر جمعی در مواردی از هر تحلیلگر اقتصادی و سیاسیای هوشمندانهتر عمل میکند. آنها به خوبی میدانند مهاجرت چه کسی تلاش برای ارتقای سرمایه ملی است و چه کسی دارد از موقعیتی که همین مردم در اختیارش گذاشتهاند، استفادهای خودخواهانه میکند.
نظرات